درتکاپوي آزادي ودموکراسي
بصيرهوشمند بصيرهوشمند


در حيرتم از مرام اين مردم پست
اين طايفه زنده كش و مرده پرست
تا شخص بود زنده كشندش به جفا
تا مرد به عزت ببرندش سر دست


نظامهاى خودكامه وضد مرد مى ، كه پايه هاى حكومت خودرا بردوش جيره خواران حرفه اى بنا ميكنند و اجزاء حكومت آنها از بى هويت ترين وچاپلوس ترين افراد جامعه انتخاب ميگردند و مردم را ناد يده ميگيرند، پايانى حقارت بار ودردناك درپيش خواهند داشت. سقوط اين مستبدان از قدرت نه دلى را ازغم ميلرزاند ونه ا شكى از چشمان انسانها فروميريزد. سرنوشت فلاكت بارديكتاتوران دهه هاى اخيردردنيا ، سناريوى زنده اى ازسرنوشت كسانى است كه امروز به كشتار وغارت مردم مشغول هستند. بارزترين نمودار پايانه اين شيفتگان قدرت پايان حكومت صدام حسين ميباشد . «هرمان هسه» فیلسوف آلمانی عبارتی معروف دارد به این شرح: (\" وطن معنوی ترین کلام روی زمین است. دوستی وطن، نه در آب است و نه در خاک. دوستی وطن در قلب است و شاید همان حیات دمنده است که در کالبد ما بالا و پائین می رود. وطن آنجاست که آرزوی آزادی و آبادانی اش را دارید. آنجا که می خواهید دیوارهای سیاه چالهایش فرو ریزد تا زندانیان عقیدتی آزاد شوند. جایی که آرزو دارید دل مردمانش شاد و آینده اش روشن باشد. \") امروز در اين كارزار جنگ ، در اين روان پريشي هراسناكي كه بوش و دا رو دسته اش براي مردم جهان آفريده ا ند، شاعران و نويسندگان كجايند ؟ گفتن يك شعر زيبا ، يك بهارانه و يا توصيف گندمزا رهاي طلايي، شقايق هاي كنار راه ، كودكاني كه سرگرم بازيند و يا عاشقاني كه دست در دست يگديگر به سينما مي روند ، دردي را از كسي دوا نمي كند. يك شعر نوستالژيك درباره گذ شتة از دست رفته و يا ترانه اي پسامدرن، زيباست ، شايد به زمان صلح. شعري كه تيرگي تهي آويزان بر

فراز سرما را بازگو كند ، شعر به هنگام است . چنان كه نويسندگان مدرنيست پس از جنگ دوم جهاني مي گفتند‌: شعر بايد زندگي تلخ انسانها را در جهان پس از كشتارهاي دسته جمعي بازتاب دهد. و امروز شعر و قصه پيش از آنكه آن كشتارها دوباره تكرار شوند ، هشدار بدهد. امروز ما به نوستالژي و يا شعري كه ناتواني و نا اميدي را مي گويد نيازي نداريم. ما به جادوي وا ژه ها نيازمنديم، وا ژه هايي كه همبستگي و غمخواري انسان براي انسان را بازبتاباند. اگر شاملو زنده بود، شايد فرياد هشدار را پيش از آنكه فاجعه آغاز شود ، بر مي آورد. اگر برتولد برشت بود ، ميگفت : آنان كه مي خند ند هنوز خبر هولناك را نشنيده اند. بوش و دستگاه اداريش جنگ عليه عراق راادامه مي دهند . ما اين را به خوبي مي دانيم . مي دانيم كه اين حادثه چه فرجامي خواهد داشت ؟. از همان روزهايي كه جنگ در يوگسلاويا چهره بربريت پسا مدرن را آشكار نمود ، ما مي دا نستيم ، اما سخن نگفتيم. نويسندگان چشم و گوش جهانند. بايد از همانجا فرياد مي كشيدند. سياهكاري هاي قدرتمداران و سوداي سرمايه را آشكار مي ساختند.


بي شك اگر نيماي مرغ آمين در قيد حيات بود ، شعري همانقدر بزرگ براي ستم ديدگان صرب، كروات ، آلباني مي سرودو به ما مي گفت كه پرستش ملت خودي و بيگانه پنداري ديگران چه فجايعي را به بار مي آورد. سالهاي سال آلباني تبارهاي كوسوا با همسايه هاي صرب و كروات و مسيحي ... خود در آرامش زيسته بودند. تا هنگامي كه سوداگران غرب جرقه در خرمن ملت پرستي كور نهادند و با كمك ديوانگان زر و زور بر آن دميدند و دميدند تا آتش به هستي اين مردمان نهادند. وا ژه هاي كهن ، هويت كهن ، پيروزيها و شكست هاي كهنسال هيزم اين آتش شدند. كجا بودند شاعران كه اين واژه هاي كهن را در برابرشان بگذارند. زورمداران بيمار و روان نژند از اين خرافات واژه هاي كهن بهره بردند و حلقه اي بدور ملت خودي كشيدند و ديگران را از اين حلقه بيرون نهادند. اين ديگران بايد با كمك سوداگران بيگانه از بين مي رفتند ، كه رفتند. دوستان ديروز دشمنان امروز شدند. خشونت جاي مهرباني را گرفت. نويسندگان و شاعران خاموش ماندند. تنها عده كمي اعتراض كردند. آري نويسندگان و شاعران اروپايي خاموش بودند و گذاشتند كه جنجالهاي تبليغاتي آمريكا آنها را بفريبد. انسان دوستان و روشنگران جهان مي پنداشتند كه اتاق هاي گاز هيتلري نقطه پايان را بر وحشيگري انسان نهاده است. شاعر يا نويسنده امروز مي توا ند از همين خشونت انسان عليه انسان بنويسد. از دادگري و حقوق شهروندي بنويسد، از تحقير شدن انسان معاصر و پايمالي حق زيست او توسط زورمداران بنويسد. از انسانهاي شريفي كه پشت خود را به جنگ طلبان و قوم پرستان مي كند و فريب واژه هاي دروغين آنها را نمي خورد. چرا كه نمي توا ند رنج و ا ندوه ديگر انسان ها را ببيند. مي تواند از هراس ، تنهايي و بي قدرتي انسان معاصر در برابر نيروهاي كور بنويسد. آيا ما نمي توانيم جنگ را عليه آنها با واژه ها پيش ببريم؟ آيا نمي شود با كمك واژه ها ، ديوانگان قدرت و سرمايه را چه در ا فغانستان ، چه در عراق و يا آمريكا از قدرت به زير كشيد؟ آيا به جاي بمب نمي شود اعلاميه هاي افشاگرانه بر سر مردم ريخت؟ مگر با جادوي همين واژه ها نيست كه جهاني را به آتش ميكشانند؟ نويسندگان و شاعران اروپايي و آمريكايي نمي دانند كه دعوا بر سر صدام نيست و اين بوي نفت است كه بوش و ناتو را ديوا نه كرده است؟ آنها نمي فهمند يا مي فهمند و مردمان جهان سوم را انسان به حساب نمي آورند؟ ا فغانستان را به ويراني كشاندند ، نخست با كمك طالبان و آنگاه عليه طالبان براي ثبات و پيشبرد نقشه هاي نفت و گاز. بسياري از نويسندگان اروپايي براي آمريكا كف زدند و ا قدامات آ نها را ستودند. آقاي و.س. نايپل برنده جايزه نوبل ادبيات از بمب باران افغانستان پشتيباني هم نمود. راستي اگر هدايت زنده بود يك بار ديگر از دست اين رجاله بازيها دست به خودكشي نمي زد؟ اميل زولا ، توماس مان ، پيكاسو ، رومن رولان . ارنست همينگوي ، برشت و.... كجايند؟


كجايند نويسندگان و شاعراني كه در جنگ هاي داخلي اسپانيا به مقابله با فاشيسم شتافتند و جان خود را براي حفظ دمكراسي از كف نهادند. مردم عراق چه گناهي كرده ا ند كه بايد به جرم زند گي بر روي زميني پر از نفت وگاز ، به جاي شادي و شادكامي به رنج ا بدي دچار شوند؟ مي توانيم فرياد بزنيم : جنگ را هم اكنون متوقف كنيد ! . آنگاه پيش زمينه اين لشکر كشي را براي مردم جهان آشكار كنيم. شاعري كه بخواهد به جاي توصيف رنج و آلام بشري از گل و بلبل بسرا يد ، جهان را درك نكرده است. ما همه انسانيم و اين رويداد مي تواند براي هركدام از ما رخ دهد. خاموش ننشينيم . بنويسيم و بسراييم . وقتی که با درد او شریک شد، همدردی با او پیدا می کند. هر یک از ما در هر کشوری که زندگی می کنیم شاهد ریخته شدن خونهای زیادی برای حفظ آزادی بوده ایم. آزادی هرگز رایگان نیست بلکه برای آن باید بهایی پرداخت شود و این آزادی که اکنون از آن لذت می بریم شاید بنظر رایگان و مجانی بنظر می رسد ولی شخصی برای آن،  بهایی داده است خیلی به راحتی در مورد  شخص آزاد و آزادی صحبت می شود. آما آزادی حقیقی چیست و آزاد حقیقی کیست؟ آیا ما واقعا تنها به این دلیل که در کشوری آزادزندگي می کنیم، آزاد هستیم؟ این شکلی از آزادی است اما آزادی حقیقی نیست.انسان با طبیعت انسانی به دنیا می آید .از آن جهت که پدر و مادرش انسان بوده اند ، او هم قهرا و جبرا مانند یک فرد انسان به دنیا می آید . و از طرف دیگر ، پدر و مادرش یک سلسله صفات موروثی خود را در فرزندشان به یادگار می گذارند که اینها نیز قهرا و جبرا همراه این افراد هست، مانند رنگ پوست، رنگ چشم ، خصوصیتهای جسمی که احیانا از چند پشت به ارث می رسد . انسان هیچ یک از اینها را برای خود انتخاب نکرده است بلکه جبرا وراثت اینها را به او داده است .  محیط طبیعی و جغرافیایی انسان و منطقه ای که در آن منطقه رشد و نمو می کند ، خواه ناخواه یک سلسله آثار قهری بر روی اندام و روحیه انسان می گذارد . منطقه های سردسیر و منطقه های گرمسیر و منطقه های معتدله هر کدام نوعی روحیه و اخلاق را ایجاب می کند ، همچنین منطقه کوهستانی یا منطقه صحرایی و غیره .  انسان از نظر محیط اجتماعی تنها تحت تأثیر زمان حال نیست ، زمان گذشته و وقایع و حوادثی که در گذشته رخ داده است نیز در ساختن او تأثیر بسزایی دارد . به طور کلی میان گذشته و آینده هر موجودی رابطه قطعی و مسلم بر قرار است . گذشته و آینده مانند دو نقطه جدا از یکدیگر نیستند ، بلکه مانند دو قطعه از یک جریان مداوم اند . گذشته نطفه و هسته آینده است . انسان در عین اینکه نمی تواند رابطه اش را با وراثت، محیط طبیعی ، محیط اجتماعی و تاریخ و زمان بکلی قطع کند ، می تواند تا حدود زیادی علیه این محدودیتها طغیان نموده ، خود را از قید حکومت این عوامل آزاد سازد . انسان به حکم نیروی عقل و علم از یک طرف ، و نیروی اراده و ایمان از طرف دیگر تغییراتی در این عوامل ایجاد می کند و آنها را با خواستهای خویش منطبق می سازد و خود مالک سرنوشت خویش می گردد . یکی از انواع آزادیها که از انواع آزادی اجتماعی شمرده می شود ، به اصطلاح امروز آزادی عقیده و تفکر است انسان در جمیع شئون حیاتی خود باید آزاد باشد یعنی مانعی و سدی برای پیشروی و جولان او وجود نداشته باشد ، سدی برای پرورش هیچیک از استعدادهای او در کار نباشد. یکی از مقدسترین استعدادهایی که در بشر هست و شد یدا نیازمند به آزادی است ، تفکر است و مهمترین قسمتی از انسان که لازم است پرورش پیدا بکند تفکر است و قهرا چون این پرورش نیازمند به آزادی یعنی نبودن سد و مانع در جلوی تفکر است ، بنابراین انسان نیازمند به آزادی در تفکر است امروز هم می بینیم مسئله ای بسیار بسیار مهم و قابل توجه به نام آزادی عقیده در جهان مطرح است خصوصا بعد از انتشار اعلامیه های حقوق بشر در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر اینطور آمده : ظهور دنیایی که در آن افراد بشر در بیان عقیده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالا ترین آرمان بشری اعلام شده است. در اینجا عقیده اعم است از عقیده اجتماعی و سیاسی و عقیده مذهبی. پس در واقع بزرگترین آرزوی بشری اینست که جهانی آزاد به وجود بیاید که در آن بیان عقیده هر کسی آزاد باشد ، هر کسی حق داشته باشد هر عقیده ای را می خواهد ، انتخاب بکند و نیز در اظهار و بیان عقیده اش آزاد باشد در آن دنیا ترس و فقر هم نباشد ، امنیت کامل برقرار باشد ، رفاه اقتصادی کامل در کار باشد. چنین دنیایی به عنوان آرمان بشری اعلام شده است در ماده نوزدهم این اعلامیه چنین آمده : هر کسی حق آزادی عقیده و بیان دارد و حق مزبور شامل آنست که از داشتن عقائد خود بیم و اضطرابی نداشته باشد در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن به تمام وسائل ممکن و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد . عقیده در اصل از لغت اعتقاد است اعتقاد از ماده عقد و انعقاد است ، بستن است ، منعقد شدن است بعضى گفته اند حکم گرهى را دارد.


دل بستن انسان به یک چیز دو گونه است : ممکن است مبناى اعتقاد انسان ، مبناى دل بستن انسان ، مبناى انعقاد روح انسان همان تفکر باشد در این صورت عقیده اش بر مبناى تفکر است. ولى گاهى انسان به چیزى اعتقاد پیدا می کند و این اعتقاد بیشتر کار دل است ، کار احساسات است نه کار عقل به یک چیز دلبستگى بسیار شدید پیدا می کند ، روحش به او منعقد و بسته می شود . اکثر عقائدى که مردم روى زمین پیدا می کنند ، عقائدى است که دلبستگى است نه تفکر .این دلبستگیهاست که در انسان تعصب و جمود و خمود و سکون به وجود می آورد ، و اساسا اغلب، عقیده دست و پاى فکر را می بندد. عقیده که پیدا شد ، اولین اثرش اینست که جلوى فعالیت فکر و آزادى تفکر انسان را می گیرد چون دل بسته است به آن. « حب الشیىء یعمی و یصم » چیزى که انسان به آن دل بست ، چشم بصیرت را کور می کند ، گوش بصیرت را کر می کند ، دیگر انسان نمی تواند حقیقت را ببیند و نمی تواند حقیقت را بشنود اینها ریشه هایى غیر از نقل و فکر دارد و توسط افراد سود جو و استثمارگر با وارد کردن بتهایی مثل گاو یا اژدها مردم را اغفال می کنندو مردم به آنها دلبسته می شوند و نسل به نسل که می گذرد و سابقه تاریخى پیدا می کند ، جزء سنن و مأثر ملى می شود ، جزء غرور و افتخارات ملى می شود ، دیگر نمی شود آنرا از افراد بشر گرفت عده اى می گویند ما در دو هزار و پنجصد سال پیش اعلامیه حقوق بشر را امضا کردیم کورش وقتى که وارد بابل شد با اینکه خودش بت پرست نبود و تابع مثلا دین زردشت بود ، با وجود این گفت تمام معابد بت پرستى اى که در اینجا هست ، محترم است پس ما ملتى هستیم طرفدار آزادى عقیده این بزرگترین اشتباه است از نظر سیاسى هر چه می خواهید ، تمجید بکنید زیرا اگر کسى بخواهد ملتی را به زنجیر بکشد باید تکیه گاه اعتقادى او را هم محترم بشمارد اما از نظر انسانى این کار صددرصد خلاف است . اکثریت فقط به طور همدردی با اقلیت ها می توانند درک درد آزادی یا درک درد فقدان آزادی را بکنند، وگرنه راه مستقیم برای درک آزادی ندارند. در جامعه ای که اقلیت نیست، اکثریت، احساس آزادیش را از دست می دهد. این درد آزادی اقلیت است که اکثریت را با مسائل آزادی آشنا می سازد . جامعه ای که همدردی با اقلیت ندارد، آزادی ندارد. آزادی اقلیت ها، آزادی اکثریت است. اکثریت، همیشه به تبعیت و به واسطه اقلیت هاست که به آزادی می رسد. اکثریت، یک احساس مستقیم و بلاواسطه \"درد آزادی\" را ندارد. تا کسی تنهاروی نکند، تا کسی عضو یک جامعه اقلیت (چه سیاسی، چه مذهبی، چه.....) نباشد، نمی تواند به طور مستقیم احسا س درد فقدان آزادی ها را بکند. تا کسی درد فقدان آزادی نداشته باشد، اصلا ً مفهوم آزادی برای او بی ارزش و بیگانه و نامفهوم است . عامه، نمی داند که آزادی چیست و برای چه خوب است. این است که عامه فقط در اثر همدردی با افرادی، همدردی با روشنفکران.... به درد آزادی آشنا می شود.آزادی، موقعی هست که اقلیت ها می توانند \"باشند\"، و اقلیت ها احساس آزادی می کنند. وقتی که دستگاهی نمی توا ند تحمل اقلیت ها را بکند، نمی تواند تحمل کند که اقلیت ها برای وجود خود، برای انتشار افکار خود تلاش کنند، آن دستگاه، آزاد نیست. علت افراط دنیاى غرب در مورد آزادى عقیده ، بخشى از آن عکس العمل جریان و محکمه تفتیش عقائد است، آنها قرنها در چنگال تفتیش عقائد گرفتار بودند، کلیسا جستجو می کرد، ببیند آیا کسى در مسائلى که کلیسا درباره آن اظهار نظر کرده است ولو مثلا راجع به فلکیات باشد اعتقادى برخلاف نظر کلیسا دارد یا نه ؟ تا می دیدند فکرى برخلاف آنچه کلیسا عرضه داشته است ، پیدا شده ، فورا آن را به عنوان یک جرم بزرگ تلقى می کردند ، و شدیدترین مجازاتها مانند سوختن زنده زنده را در مورد او اعمال می کردند .


May 1st, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان